روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

می نویسم برای دلم؛
از روزمره ها، دغدغه ها و مادرانه هایم؛

و گاهی برای تو که عزیز کوچک منی...
برای تو که تازه قدم در راه نهاده ای و ماجرای زندگی ات به تازگی آغاز شده است...
برای تو که هزاران آرزو برایت دارم گویا که می خواهم هرچه را که خواستم و نشدم، متجلی در وجود عزیز تو ببینم...
اما...اما این را خوب می دانم که آرزو تنها آرزوست و نه چیزی بیشتر و خوب می دانم که هرگز نخواهم توانست به جای تو تصمیم بگیرم و انتخاب کنم. حتی شاید نتوانم در لحظات سرنوشت ساز زندگی ات در کنارت باشم...
و نیز خوب می دانم که بزرگترین انتخاب های زندگی ات ریشه در دوران کودکی خواهد داشت...
و تو چند سالی، کمتر و بیشتر، در دستان من به امانت خواهی بود
ای کاش امانت دار خوبی باشم...

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز تو دقیقا شش ماهه شدی و من هر روز تغییرات جدید و شگرفت را نظاره می کنم.

یک چهاردهم آن هفت سال طلایی سپری شده و تو به وضوح بزرگتر شده ای و به طور کاملاً محسوسی، تقلید کردن را آغاز کرده ای. این را از تکرار "بَ" هایت که ما آن را محض دلخوشی مان "بابا" گفتن تلقی می کنیم، می شود فهمید. تو البته این را نمی دانی و هی "بَ بَ بَ" یا "با با با با" تکرار می کنی و گاهی هم تقلید از ما...

و این وسط، منم که باید مدام به خودم تذکر بدهم که "مواظب رفتارهایت باش! بچه می بیند و لابد چند صباح دیگر می خواهد تکرارش کند." و از ترس بی ادب شدن تو، سعی کنم خودم را ادب کنم!!


پی نوشت1: ممنونم که آمدی و مرا بیش از پیش مراقب خودم کردی.

پی نوشت2: با خودم فکر می کنم آن گاه که خداوند ادب شدن بنده ای را بخواهد، به او فرزند عطا می کند. خدایا شکرت که هنوز از من ناامید نشده ای..

زهرا ..
۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۷ ۰ نظر