روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

می نویسم برای دلم؛
از روزمره ها، دغدغه ها و مادرانه هایم؛

و گاهی برای تو که عزیز کوچک منی...
برای تو که تازه قدم در راه نهاده ای و ماجرای زندگی ات به تازگی آغاز شده است...
برای تو که هزاران آرزو برایت دارم گویا که می خواهم هرچه را که خواستم و نشدم، متجلی در وجود عزیز تو ببینم...
اما...اما این را خوب می دانم که آرزو تنها آرزوست و نه چیزی بیشتر و خوب می دانم که هرگز نخواهم توانست به جای تو تصمیم بگیرم و انتخاب کنم. حتی شاید نتوانم در لحظات سرنوشت ساز زندگی ات در کنارت باشم...
و نیز خوب می دانم که بزرگترین انتخاب های زندگی ات ریشه در دوران کودکی خواهد داشت...
و تو چند سالی، کمتر و بیشتر، در دستان من به امانت خواهی بود
ای کاش امانت دار خوبی باشم...

آخرین مطالب

صد سال بعد!!

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۷ ب.ظ


12 دی 94

تا 

8 مرداد 97


تقریبا می شود دو سال و هفت ماه !

فاصله پست قبلی تا این پست!


باااارها حرفهایی داشتم که میخواستم جایی بنویسم و ننوشتم. بااارها اتفاقاتی پیش آمد که میل شدید به ثبتشان داشتم، اما این کار را نکردم.

 فراموششان کردم یا گذاشتم گوشه ذهنم یا کنج دلم، با حجم زیادی از احساساتِ همراهشان، باقی بمانند. از خودم تعجب می کنم!! 

 اینجا را هم فراموش کرده بودم! امروز یادم آمد. کنج دنجی است برای خودش.

رمز عبور و اسم کاربری را بازیابی کردم و بسم الله..


**امیدوارم بتوانم با نوشتن، قدری از بار سنگین روح و ذهنم را زمین بگذارم.

**امیدوارم که تداوم داشته باشد!

۹۷/۰۵/۰۸
زهرا ..

نظرات  (۱)

۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۳ فاطمه باغملکی
اره ی وقتا ادم دلش میخاددرداشو فریاد بزنه بنویسه اما سکوت میکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی