روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

گاهی خوشحال و البته گاهی هم غمگین!

روزانه های یک مادر

می نویسم برای دلم؛
از روزمره ها، دغدغه ها و مادرانه هایم؛

و گاهی برای تو که عزیز کوچک منی...
برای تو که تازه قدم در راه نهاده ای و ماجرای زندگی ات به تازگی آغاز شده است...
برای تو که هزاران آرزو برایت دارم گویا که می خواهم هرچه را که خواستم و نشدم، متجلی در وجود عزیز تو ببینم...
اما...اما این را خوب می دانم که آرزو تنها آرزوست و نه چیزی بیشتر و خوب می دانم که هرگز نخواهم توانست به جای تو تصمیم بگیرم و انتخاب کنم. حتی شاید نتوانم در لحظات سرنوشت ساز زندگی ات در کنارت باشم...
و نیز خوب می دانم که بزرگترین انتخاب های زندگی ات ریشه در دوران کودکی خواهد داشت...
و تو چند سالی، کمتر و بیشتر، در دستان من به امانت خواهی بود
ای کاش امانت دار خوبی باشم...

آخرین مطالب

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

ما بعد از یک سال و چهار ماه زندگی در پایتخت، برگشتیم به شهر گل و بلبل خودمان، شیراز ؛ و در خوش آب و هواترین و البته دووورترین نقطه شهر ساکن شدیم. آن هم درست در روزهایی که تهران از شدت دود و دم و وارونگی هوا دارد به سختی نفس می کشد و تعطیلی پشت تعطیلی است که نصیب پایتخت نشینان می شود!! 

خوشحالی ما از زندگی در جوار خانواده عزیزمان که وصف ناشدنی است اما هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر در این یک سال و اندی به تهران علاقه مند شده باشم که دلم برایش تنگ بشود! حالا که از آن روزها دورتر می شوم، شیرینی اش را بیشتر احساس می کنم. خاطرات مدام از جلو چشم هایم رژه می روند؛ خاطراتی که از تلخ و شیرینش، طعم خوشی در کام دلم به جا مانده.

زهرا ..
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر