دلم برای تو تنگ می شود، تهران!
ما بعد از یک سال و چهار ماه زندگی در پایتخت، برگشتیم به شهر گل و بلبل خودمان، شیراز ؛ و در خوش آب و هواترین و البته دووورترین نقطه شهر ساکن شدیم. آن هم درست در روزهایی که تهران از شدت دود و دم و وارونگی هوا دارد به سختی نفس می کشد و تعطیلی پشت تعطیلی است که نصیب پایتخت نشینان می شود!!
خوشحالی ما از زندگی در جوار خانواده عزیزمان که وصف ناشدنی است اما هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر در این یک سال و اندی به تهران علاقه مند شده باشم که دلم برایش تنگ بشود! حالا که از آن روزها دورتر می شوم، شیرینی اش را بیشتر احساس می کنم. خاطرات مدام از جلو چشم هایم رژه می روند؛ خاطراتی که از تلخ و شیرینش، طعم خوشی در کام دلم به جا مانده.
-آپارتمان فسقلی خیابان مختاری، کوچه شهید شهبازی و پلاکی که آخر هم نصب نشد..
-مسجد قدیمی محل با آن حیاط مسقف و حوض زیبای وسط..
-شب های محرم و باران تند و مسجد دانشگاه امام صادق(ع) و تکیه ها و هیأت های پرشور محل..
-روزهای شیرین ولی پر اضطراب بارداری و خانم دکتر حجتی مومن و محجوب و ذکرهای موقع معاینه اش .. سونوگرافی نیلو و دکتر قربانی مهربان و دوست داشتنی، هولتر فشار خون و آزمایش های مداوم
-امام زاده صالح(ع) و روضه و همان شب خبر اینکه کودکم پسر است و ذوق من و انتخاب نهایی اسم زیبایش در اتوبوسی که از بالا تا پایین خیابان ولی عصر(عج) را یکسره طی می کرد:))
-مترو شوش و خستگی های پیاده روی تا خانه!
-کاخ سعد آباد و آب و هوای خنک و دلپذیر آن حوالی
-کافه کراسه رویایی و سینما آفریقا و نرسیدن به سانس فیلم محمد(ص)
-جشنواره فیلم عمار و مادر عزیز آن شهید که پرچم مزار پسرش را به ما هدیه داد و نان های ننه سکینه و افسانه ماندگار آهنگران
-مرکز ملی فضای مجازی و امیرآباد شمالی و پیاده روی از آن بالا تا میدان انقلاب
-هیأت کوچک دوشنبه شب های مرکز ملی
-روزهای اول و گم شدن موبایلم و بی تلفنی و ساعات طولانی کار همسر و تنهایی تا آخر شب!
و...
از بین تمام خاطرات آن روزها، این ها حس عجیبی به من می دهند.
کاش قدر لحظه هایم را بیشتر بدانم!